جدول جو
جدول جو

معنی کین دکتن - جستجوی لغت در جدول جو

کین دکتن
جاخوش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کین آختن
تصویر کین آختن
کینه کشیدن، انتقام گرفتن، برای مثال همی برد بر هر سوی تاختن / بدان تاختن بود کین آختن (فردوسی - ۸/۲۲۰)، کنایه از جنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دِ نَ / نِ دَ)
دشمنی به دل داشتن. حقد در دل داشتن. عداوت و بغض از کسی داشتن:
چو دیندار کین دارد از پادشا
نگر تا نخوانی ورا پارسا.
فردوسی.
کین مدار آنها که از کین گمرهند
گورشان پهلوی کین داران نهند.
مولوی.
رجوع به کین دار شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
با دشمنان به جنگ برخاستن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنگ آوردن:
به آورد هر دو برآویختند
همی خاک بر اختران ریختند
فراوان ز هر گونه جستند کین
نه این زآن سته شد نه نیز آن از این.
فردوسی.
، انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن:
به زر مهر دادش یکی بدگهر
که کین پدر زو بجوید مگر.
فردوسی.
ببرّی سر بیگناهان ز کین
ندانی که جوید جهان از تو کین.
فردوسی.
یکی آنکه گفتی که کین نیا
بجستم من از چاره و کیمیا.
فردوسی.
به دست خویش قضا را به سوی خویش کشید
هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین.
فرخی.
کین نجویم که خود دراز شود
طعنه شان خود به عکس بازشود.
خاقانی.
به کین جستن مردۀ ناپدید
سر زندگان را نشاید برید.
(از العراضه)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ دَ)
کین کشیدن. کینه کشیدن. انتقام گرفتن:
دگر اسب شبدیز کز تاختن
نماندی به هنگام کین آختن.
فردوسی.
همی برد بر هر سویی تاختن
بدان تاختن بود کین آختن.
فردوسی.
یلانی که شان پیشه کین آختن
شبانروز خو کرده بر تاختن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کین بستن
تصویر کین بستن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
به دام افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
از کار افتادن، کم شدن میل جنسی، مبارزه بین دو گوسفند نر
فرهنگ گویش مازندرانی
برخورد کردن، دعوا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دشمن شدن، یا کسی در پیچدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از کوه پایین افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
هوایی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نزدیک شدن، سرشاخ شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
منقرض شدن، از بین رفتن، پایین افتادن، به زیر افتادن، زیر
فرهنگ گویش مازندرانی
در میان چیزی افتادن، بیهوده در کاری دخالت کردن، میانجیگری
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش آمد، اتفاق افتاده افتادن، به وقوع افتادن، به وقوع
فرهنگ گویش مازندرانی
سقوط از نقطه ای نسبتا بلند به گونه ای که فرداز قسمت نشیمنگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع شدن حشره و آفتی مخصوص در برنجی کهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
پافشاری کردن، اصرار نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
ماندگار شدن، نشستن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتن عضلات گردن در اثر فرو افتادن از روی بالش
فرهنگ گویش مازندرانی
اسهالی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جلو زدن از کسی یا چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
از صخره ی بلند افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
ماندگار شده
فرهنگ گویش مازندرانی
چارپایه کوچک چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی